به مناسبت روز تولد پدر تمام آفریدگان پروردگار حضرت علی (ع) به این فکر افتادم در شهر پله ها اسکار لبخند پدرانه را می توان به کدام پدر تقدیم کرد در زوایای ذهنم لبخند خسته مهربان چشمانش که تارهای اندوه را میدراند به یاد آوردم بارها او را در شهرداری و فضای سبز شهر دیده بودم به کمک شهردار پل سفید صاحب آن لبخند خسته را شناختم با پسرش هماهنگ کردم تا صبح به دیدار این مهربان ترین بروم صبح وقتی با فریدون جمشیدی کارگربخش خدمات شهرداری پل سفید تماس گرفتم گویی آماده و منتظر بود و تا مسیری را به پیشواز آمده بود و من چه خجالت زده بودم از اینکه نویسنده درد های این روح وسیع هستم. عمو فریدون و همسرش با خوش رویی تمام پاسخ گو سوالات من که رنج گذشته آنان را تصویر می کشید شدند، عمو فریدون گفت شش ساله بودم که برای نگه داری فرزند شخصی به خانه آنها می رفتم و فرزند او را کول می کردم تا آنها به شالیزار بروند چند ماهی پرستارآن کودک بودم تا کودکی هایم را در نگه داری کودکی بدرقه کنم، سپس در روستا کار می کردم در سن 14 سالگی برادرم بر اثر ریزش بهمن فوت کرد و مادرم در فراق او نابینا شد و من در سن چهارده سالگی سرپرست مادر نابینا و برادرزاده های یتیم شدم. این پدرتصریح کرد سالیان در رستوران ها و شهرهای مختلف سمنان ،فیروزکوه کار می کردم،بعد از مدتی به پیشنهاد اقوام با دختر داییم که بی مادر بزرگ شده و آن زمان نه سال سن داشت و شبها به دلیل نداشتن سرپرست در تنور می خوابید ازدواج کردم چندسالی در روستا زندگی می کردیم پنج فرزند اول من به دلیل نداشتن امکانات و وضع نامناسب اقتصادی فوت کردند. عمو فریدون در ادامه افزود: برای کار به پل سفید آمدیم در مغازه ها پوست پیازها را جدا می کردم،آجرخالی می کردم ،کپسول گاز و نفت جابه جا می کردم تا زندگی پیش برود ناخنهای ضرب دیده اش که لای درهای بسته روزگار مانده بود رنج را به تصویر می کشید. جمشیدی نفس عمیق می کشد و اشاره می کند که بعد مدتی در شهرداری به عنوان خدماتی مشغول شدم سه سال اول موقت کار می کرم آن زمان امکانات مکانیزه نبود و با فرغون زباله ها را جابه جا می کردم ازساعت سه صبح با تلنگر عشق قدم در خیابان های سرد و گرم می گذاشتم و تاشب که با کشش عشق به خانه بر می گشتم نان آور شبانه کوچه های دل فرزندان بودم، تمیز کردن سرویس بهداشتی، کارهای خدماتی، فضای سبزوخلاصه هر کاری در بخش خدماتی انجام می دادم تا زندگی ام آجر به آجر ساخته شود، وقتی اطرافیان زبان به اعتراض کارهای خدماتی من می گشودند، با افتخار می گفتم برای شش فرزندم و کسب روزی حلال کار می کنم وخورشید که هر روز دیرتر از این سایه آفتاب بیدار می شود و زودتر از او به خانه می رفت شرمنده نگاه گرم او شد. عمو فریدون گفت:گاهی فشارهای زندگی بیشتر از تحمل استخوان های من بود اما نگاه فرزندان و آینده انها این امید را درمن زنده می کرد، فرزند اولم در دانشگاه پذیرفته شد به خاطر وضعیت نامناسب اقتصادی می گفت نمی روم اما من گفتم تمام پوست پیازها را جمع کنم و تمام سرویس بهداشتی ها را از صبح تا شب میشویم تا تو درس بخوانی و این ترجمه ی نام پدر از سخاوت و کتابی از صداقت است و در برابر طوفان های بیرحم زندگی ایستاده و آسمان را آرزومند بوسه بر پیشانی خود کرده است. پدری که کف تمام شهر را جارو زده تا فرزندانش بالاترین جایگاه را بدست آورند ادامه داد:چند برابر کار کردم تا فرزندان تحصیلات عالی را کسب کنند که امروز مایه افتخار من باشند،در زمان تهیه جهیزیه دخترم پول تهیه جهیزیه را نداشتم فرش خانه را برای فروش بردم که در حال فروختن فرش خیری از جنس مهربانی آمدو با دادن وام مشکل جهیزیه دخترم حل شدو این کلامش با خود یک دنیا حرف نگفته (ایثار،عشق،سخاوت،استقامت،محبت ) را معنا بخشید این کوه که دلی به نرمی پرنیان دارد را مگر می شود به کوه تشبیه کرد. این ستون محکم دل فرزندان افزود: در شهرداری به همت شهردار و نگاه دلسوزانه و حمایتهای او بیمه شدم سالیان با کار کردن در بخش های مختلف شهرداری از فضای سبز تا کارهای ساختمانی عمری سپری شد تا ایثار معنی پیدا کند ودراسفند 96 باز نشسته شدم و پای تک تک فرزندان ایستاده ام و تاجایی که توان دارم حمایت های خود را از فرزندان دریغ نخواهم کرد، و این باز نشستگی و بیمه را برای خود عاقیت به خیری می دانم. این کوه رنج اظهار کرد: اگر فرزندانم نماز را ترک کنند جایی در خانه من ندارند و اینگونه ناهمواری ها و رنج ها را با کلام استوار و ایمان به خدا به سخره گرفت،او که دست های پینه بسته اش نشان عشق به فرزند را نمایان می کند ایمان به خدا و نماز را با کلامی استوار خط قرمز تعیین می کند. در حال گفتگو با عمو فریدون حلیمه همسر فریدون جمشیدی به جمع ما می پیوندد او در ادامه گفته های همسرش،از ناهموار ی های زندگی می گوید:خانه ما چهارصد پله داشت،نفت،آرد و وسایل را هروز از این چهارصد پله بالا می بردیم تا چرخ زندگی بچرخد ،موهای سپید نشان از جوانی که رفت تا لقمه نانی حلال سر سفره قرارگیرد می دهد. حلیمه کلامش شکرگزاری را زمزمه می کند و میگوید:از اینکه آبرویم همیشه حفظ بوده شاکرم ،روزگار به جرم صبوری ،تحمل رنج ها توان زانوهایم را به غارت برده است،اما این روزگار است که پیش پای این فرشتگان به زانو درآمده است. پدر پرتلاش با تاکید برقناعت و امید ادامه داد:همیشه پایم را به اندازه گلیمم دراز کرده ام هیچ گاه لباس نو نخریده ام و با مد زندگی نکرده ام تا بدهکاری و قرضی نداشته باشیم و شب با آرامش سر بر بالین قراردهم و به فرزندانم قناعت،عشق و ایمان را آموخته ام واین پدر با مرامش که رنگ و بوی علی را دارد خیبر دلهای فرزندانش شد. پدر تهی از ادعا بیان کرد از تمام مردم شهرم و شهردار وکارکنانی که سی پنج سال را کنار آنها سپری کرده ام سپاسگزارم و با صدای خوش و چشمان چون آب زلال رضایت خود را از فرزندان و عروس ها اعلام می کند. فریدون جمشیدی و همسرش مرا مهمان سفره خود کردندو سفر حج را آرزوی خود بیان می کنند،این تک چراغ زندگی فرزندان به رسم مهمان نوازی و سخاوت پدرانه که همیشه گویی با وجودش گره خورده به من عیدی داد و مرا بدرقه کرد،پدری که شجاعانه جاده های زندگی را هموار کرد و نان بی منت بر سر سفره قرار داد واژه را در تحریر این کلمه حقیر کرده است فریدون ها گویی بحری هستند که در کوزه ای گنجانده شدند وهیچ واژه ای برازنده تر از پدر برای آنانی که برای ایستادن و سربلندی ما از پای در آمده اند وجود ندارد،خداوند اگر بهشتی زیر پای مادران نهاده است پدر را بهشت آفریده است. من و همه ی مردم شهر فریدون جمشیدی را برنده اسکار بهترین لبخند پدرانه اعلام خواهیم کرد و فرش های قرمز شهر برای گام نهادن این مردان بی ادعا پهن خواهد شد. |